عشق مامان.آقا آرتاعشق مامان.آقا آرتا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه سن داره

پسر پاییزی من

خیلی شیطون شدیییییییییی

پسر قشنگم شما هزارماشاالله دیوار راست رو بالا میری کامل از مبل میری بالا و میری رو اپن تردمیل رو میگیری میری بالا با اون دوتا مروارید قشنگت حسابی گاز میگیری و منو مجبور میکنی دعوات کنم همش کشوهای آشپزخونه رو میکشی بیرون و منم به سرعت برق و باد میدوام که خدایی نکرده دستت نمونه لاش چند روزه متوجه شدی زیر فرش آشپزخونمون یه چاه هست. اولاش با یه دست فرشو میدادی بالا و با یه دست دیگه میخواستی چاه  رو باز کنی که نمیتونستی.چون فرش از اونیکی دستت میوفتاد و دوباره شما این کار رو میکردی.حالا یه دو ،سه روز شاید بیشتره که شما تونستی در  چاه رو باز کنی.تونستی بین دوتا دستات هماهنگی ایجاد کنی.الهی فدات شمممم به کتاب خوندن هم...
30 تير 1393

اولین کوتاهی موهای عشقم

مامان جون ماشاالله رشد موهای شما خیلی خوب بودو چتری های شما خیلی بلند شد و باعث شد چشمهات اذیت بشه منم گفتم یه کوچولوووووو چتریتو بزنم.شاید نیم سانت ولی از ترس و لرزش دست بیشتر شدددد و خیلی بد الهی فدات شم ببخشیددددددد. حالا هر لحظه نگاهت میکنم به این امید که موهات بلندتر شده موهاتم بذات یادگاری نگه داشتم
30 تير 1393

اولین سفر هوایی پسر طلا

مامانی ما دوازدهم تیر رفتیم ترکیه و پانزدهم هم برگشتیم مامان مریم اینا هم باهامون اومدم خیلییییییی خوش گذشت.توام پسر فوق العاده خوبی بودی قشنگترینم ولی خب توام نیازهای خودتو داشتی.دوست داشتی چهار دست و پا بری.شیطونی کنی دیوار راست رو بالا بری که نمیشدددددد ولی در کل که خیلی خوب بودو بابایی هم خیلی باهامون همکاری کرد ایشالا بازم ازین سفرا ...
30 تير 1393

بالا رفتن از مبل

پسر طلا پریروز یعنی نهم تیر بود که من نبودم و شما خودت از مبل  رفتی بالا و وایسادی.نمیدونی من چه حالی شدم هم خیلی خوشحال بودم که شما انقدر زنگ و شیطون و باهوشی و  دلم میخواست از ذپق جیغ بزنم.هم داشتم سکته میکردم که شما اگر از پشت میوفتادی من چه خاکی میریختم تو سرم تازه میخواستی بری رو اپن که زود گرفتمت خدایا خودت مواظب کوچولوها باش الهی آمین ولی مامانی شما دیگه یاد کرفتی و هی میری بالا
11 تير 1393

اولین صداهای آرتا

مامان جان چند روز پیش بردمت تو اتاقت تا عکس جوجوی رو کمدتو دیدی گفتی قا. من از خوشحالی جیغ زدم و گفتم کلاغه چی میگه مامان جان ،شما زود گفتی قا الهی دورت بگردم قبلش هم تا گفتم بریم دد ،شما بعدش زود گفتی دد دد دد دد دد،مامانی فداتتتتتتت دق هم هر از گاهی میگی گاهی هم میگیم ببعی چی میگه میگی ب .... ولی اولین چیزی که گفتی دد بود پسر ددری من امروز هم دنبال من میومدی و میگفتی م م م م با کسره میگفتی حالا نمیدونم همین طوری میگفتی یا منو میخواستی صدا کنی
11 تير 1393

مرواریدای قشنگت و جشن دندونی

پسرم بیست و هفت خرداد بود که دیدم بالاخره یه دندونت نیش زد بیرون.بعد چند روز هم دندون کناریت الهی فدات بشم پسرم.خیلی بامزه شدی.میخندی دندونت میاد برون وای خدااااااا چه نمکی داره پسرم ولی فرداش مامان سوخت و پس فرداش خودت.برای همین نتونستیم  خیلی ذوق کنیم پنجم تیر هم برات یه جشن دندونی کوچولو گرفتم.چندتا دوستای مامان بودن با نینیهاشون.همشون هم زحمت کشیدن کادو برات گرفتن   عکسهارو هم بعدا برات میزارم عاشقتم امید زندگیم
7 تير 1393

سوختگی من و پسرم

مامان جان بیست و هشت خرداد بود که سه تا انگشت مامان با بخار سوخت.روز سختی بود برام.خیلی عذاب کشیدم پسرم.واقعا میمردم از درد و سوزش زنده میشدم.مامان مریم اومد شما رو نگه داشت و بابا من رو برد دکتر.رفتم اورژانس و برام پانسمان کردن.تا شب بهتر شدم.بیچاره مامان مریم موند پیش ما تا مواظب  من و تو باشه فرداش ظهر بابایی حواسش نبودو پلوپز روشن کرد و به من نگفت.بعد رفت حموم منم تازه از حموم اومده بودم و دستم باز بود.با خودم گفتم تا آرتا داره تو خونه  میچرخه من دستمو پانسمان میکنم.آخه شب عروسی آجی فاطمه بودو قرار بود برم آرایشگاه تو رفتی تو اتاق و یهو صدای جیغت بلند شد.جوری زدم تو سر خودم و دوییدم که تا شب سردرد داشتم با...
7 تير 1393
1